خواننده: نانسی سیناترا
برگردان و بازسرایی: یغما گلرویی
من پنج ساله داشتم و او شش سال
ما با اسبهای چوبیمان میتاختیم
او سیاه میپوشید و من سپید
او همیشه برندهی جنگ بود...
به من شلیک میکرد: بنگ! بنگ!
من زمین میخوردم... بنگ! بنگ!
آن صدای بلند... بنگ... بنگ...
عشقم به من شلیک میکرد... بنگ! بنگ!
فصلها گذشت و
زمانه عوض شد
بزرگ که شدم
به او میگفتم:
«- تو مال منی!»
همیشه میخندید ومیگفت:
«- بازیهایمان را به خاطر داری؟»
من به تو شلیک میکردم! بنگ! بنگ!
تو میافتادی زمین... بنگ! بنگ!
آن صدای بلند... بنگ... بنگ...
همیشه به تو شلیک میکردم! بنگ! بنگ!
موزیک نواخته شد،
آدمها آواز خوندند،
کلیسا ناقوسش را به خاطرِ من زد...
حالا او رفته و من نمیدانم چرا
تا امروز هم گاهی زیر گریه میزنم.
اون حتا خداحافظی نکرد
حتا وقتش را برای گفتن دروغ به من هدر نکرد...
او به من شلیک میکرد! بنگ! بنگ!
من زمین میخوردم! بنگ! بنگ!
آن صدای بلند... بنگ... بنگ...
عشقم به من شلیک میکرد... بنگ! بنگ! //
:: برچسبها:
یغما ,
برادر ,
ابد ,
زندگی ,
جهان ,
روزگار ,
نانسی سیناترا ,
,